فریادی که خاموش نخواهد شد
محمدنبی عظیمی   محمدنبی عظیمی

پیش از این که ازبد حادثه راهی سرزمین غیر شویم ، هنوز اورا نمی شناختم. راستش ، نه خودش را دیده ونه نامش را شنیده بودم؛  اما این بسیارپسان بود یعنی هنگامی که به سواحل آرام رسیدیم که نامی از او شنیدم. نامش دریکی از نامه های برادرم اسد عظیمی – فرهنگی واندیشمند صاحب نظر- که درآن هنگام با کوله بار درد و اندوه خود وخانواده اش را به  پشاوررسانیده ودرآن جهنم معروف اقامت گزیده بود، تذکر یافته بود. درواقع برادرم به یکی ازده هاسوال من چنین پاسخ داده بود : بلی دراین جا همین که ازخانه به بیرون پا می گذاری، ده ها همشهری ات را می بینی که روزی وروزگاری سرش به تنش می ارزید ، آرگاه وبارگاهی داشت وبرو وبیایی؛ اما دراین جا یا درکراچی دستی متاع ناچیزی را انداخته ومی فروشد یا با بضاعت اندکی دکانی بازکرده وروزگار می گذارند ویا برای پیدا کردن کار و امرار معاش به هر در ودروازه یی سر می زند وازخشت مالی و خشره کاری ابایی ندارد. یادم نرود برایت بگویم که  تصادفاً دیروزبا آقای نعمت الله فریاد که یک زمانی در شهرداری کابل پست مهمی داشت ویکی از پرچمی های بنام بود، دربازارمقابل شدم . وحالا نپرس که چه حیرتی وچه شادمانیی ... اما این آقای فریاد هم عجب اعجوبه یی است : پرتلاش، پیگیر، بی ترس و از خود گذر.  آخر، حیرانم که او چگونه با وصف این وضع اسفبار اقتصادیش بیشترین اوقات زنده گی روزمره اش برای پیداکردن ورسیدن به نیازهای رفقای حزبی اش مصرف می کند، او حتا به کسانی می رسد وکمک می کند که درزنده گیش نه نامی از آن ها شنیده ونه خودشان را دیده است. هنگامی که تپ وتلاش وپیگیری اورا برای جستجوی رفقایش و امید بخشیدن به آن ها برای تشکل دوباره حزب پیشینش می بینم با خود می گویم اگر چند تا حزبی دیگری  که مانند اومتعهد و وفادار به آرمان های حزب ومردمش است دراین دیار فلک زده وجود می داشت ، شاید به زودی این ایستایی وخواب زده گی حزبی های پیشین دراین جا رفع ورجوع می شد، شاید بار دیگر امید به قلب های شان جوانه می زد وشاید می توانستند تشکل سازمانی نیرومندی را اساس گذارند و جلو پیگرد وترور روشنفکران ورفقای حزبی شان را توسط جهادی ها وسازمان استخباراتی آی اس آی بگیرند... درباره آقای فریاد بعد ها برایت بیشتر خواهم نوشت.

 

 اما روشنفکران دیگری نیز دراین دوزخ عذاب می کشند که از سیاست به کلی بریده اند. فعالیت حزبی خلقی ها به ویژه شاخه تنی محسوس است زیرا به پشتیبانی آی اس آی متکی اند و حزبی را بنیاد گذاشته اند که نامش را نمی دانم ولی از آقای فریاد خواهم پرسید وبرایت خواهم نوشت. فرهنگی های بنامی نیز دراین جا منزل گزیده اند که کار وباری باسیاست ندارند وفقط وفقط مصروف آفرینش های ادبی اند: پرتو نادری که برای رادیو بی بی سی خبر فرهنگی تهیه می کند، رزاق مامون که هم مصروف نوشتن رمانی است وهم گزارشگر رادیوی بی بی سی . حسین فخری که او نیز داستان می نویسد ودرهمین چند روز پیش رمانی به نام  " شراب درساتگین سرخ "را به بازار کتاب قصه خوانی پشاور عرضه کرد، خالد نویسا نویسنده با استعدادی که بخش فرهنگی وادبی رادیوی آزادی راپیش می برد، سرور آذرخش داستان نویس، گلنور بهمن ، خالده فروغ مدیر مسؤول فصلنامه صدف ، استاد واصف باختری که انگار توبه اش قبول شده وبه زودی رهسپار ینگه دنیا می شود وسمیع حامد که او نیز مانند رهنورد زریاب رفتنی به سواحل آرام  است . گفتنی است که با موجودیت این فرهنگیان عالی مقام ممکن است یک حوزه فرهنگی دراین شهری که درآن از فرهنگ نه اثری است ونه خبری، شکل بگیرد : حوزه فرهنگی پشاور.

 

  پس ازآن نامه یی نبود که درآن دربارهء کار وفعالیت حزبی آقای فریاد برایم ننویسد. اسد می نوشت که با گذشت هر روز او فعالتر و پرکارتر می شود و اعتقادش به تشکل یک سازمان یک پارچه بیشتر وژرفتر. اذعان می دارم که من هرگز اورا مایوس ودلشکسته نیافته ام. بسیاری وقت ها که باهم دیدار می کنیم از تو یاد می کند واز اردو وسیاست که به گفتهء او سکوت سیاسی را شکست و حقایقی را برملا نمود، هرچند که با مخالفت کسانی مواجه شد که هرگز درکوران حوادث ودرصحنه نبودند واز سقوط حاکمیت،  افسانه یی درذهن خویش ساخته وآن را چپ وراست تبلیغ کرده وخواهند کرد. این کتاب را که هردوی ما مشترکاً به کتاب فروشی سبا به نزد آقای عبدالرحمان جهت چاپ برده بودیم بارها خوانده بود و می گفت خنجری است از حقیقت که به قلب مشتی ازنابکاران وکژبافان افسانه پرداز فرو رفته است وهرگز نویسندهء آن را نخواهند بخشید؛ اما مرهمی است برای درمان کسانی که درپی آواز حقیقت می دوند که شمار آنان لا تعد ولا تحصی می تواند بود.

 

                                                                      ***

 

سال ها بعد که به کابل رفتم ، درنخستین روزهای بازگشتم ، رفیق عزیزنورالحق علومی با عده یی از رفقای ردیف بالای حزب متحد ملی  جهت فاتحهء همسرم به منزلم تشریف آوردند وهنگامی که رفقا را معرفی می کردند، رفیق فریاد را نیز که درمیان جمع یاران با سیمای صمیمی و منظر نیکونشسته بود، معرفی کردند. او به روی من لبخند می زد  وبا اشتیاق می نگریست ، انگار گمشده یی را یافته است. درحالی که حالا من نهضتی بودم واو درسازمان سیاسی متحد ملی قدم وقلم می زد. پس ازآن بارها به نزدم آمد . بیشتر با هم آشنا شدیم ومن اورا شخصیت فرهمندی یافتم که با تمام روح وقلبش فریاد می کشید: رفقا، نزدیک شوید، آغوش های تان را به روی هم بگشایید. یک پارچه ومتحد شوید و سازمان سیاسی نیرومندی را پی گذارید که بتواند به رنج های بیکران مردم افغانستان پایان دهد.

 

  این انسان برخاسته ازکوچه های فقر و بیغوله های تحت ستم قرون که با پیوستن به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بهترین سال های زنده گیش را در مبارزه به خاطربرآورده شدن  آرمان های مقدس مردمش صرف نموده بود شخصیت ارجمندی شده بود که دربرابر زوال ارزش های رفاقت ودوستی ها ایستاده گی می کرد. او نفاق وشقاق بین افغان ها به ویژه رفقای حزبی را زوال ارزش ها ونماد های برادری ، دوستی ووحدت می دانست و ازمن ودوستان دیگرش می خواست تا برای احیای این ارزش ها کوشا وپویا باشیم. کاملاً به یادم است هنگامی که مژدهء وصلت رفقای دو حزب همسو وهمفکر را در مقالی به نام " روزگار وصل نزدیک است " درسایت وطن خوانده بود، چگونه آن را با نوعی سپاس اسقبال کرد وچگونه ده ها  نسخه ازکتاب " از سکر تا صحو " این قلم را که سال پار به زیور چاپ آراسته شده بود، گرفت وبه رفقا توزیع کرد. درصحبت هایی که گهگاهی با هم می داشتیم ، رفیق فریاد همیشه تأکید می کرد که نیروهای چپ درصورتی می توانند درمبارزهء شان به خاطر مبارزهء رهایی دهنده انسان سرزمین شان مؤفق شوند که باهم متحد شوند ویا این که یک  جبهه متحد اپوزیسیون چپ را تشکیل دهند وبا تحلیل وبرداشت ازواقعیت های امروزی سرزمین شان به نتیجه گیری پرداخته وبعداً شیوه های مبارزه ء خود ها را تعیین کنند.

  

اما دریغا که درهمان روزان وشبانی که پروسهء یگانه شدن ووصل رفقایش تحقق می یافت ، ناگهان داس اجل این فریاد رسا را ظاهراً برید و خفه ساخت ؛ ولی آیا هرگزاین مرگ حقیرخروش دادگرانه  وبرحق اورا خاموش خواهد توانست؟

 

                                                             ***

 

 این مطلب را هنوز به آخر نرسانیده بودم که خبر شوم دیگری به گوشم رسید. خبر درگذشت رفیق راه وهمراه روزهای دشوار مان زنده یاد عالم رزم  که همین چند روز پیش در اثر حادثه ترافیکی درراه ترمذ – تاشکند به شدت زخمی شد ودریکی از شفاخانه های این شهر بستر وتحت تداوی قرار گرفت. اما واحسرتا که این " مرگ مسکین " به او نیز رحم نکرد و پس از چند روز بیهوشی ابریق رحمت را درسر کشید. من درحالی که مرگ این دو یارنازنین را به خانواده ها ، رفقا ودوستان شان از ژرفای قلب تسلیت گفته وروان شان را شاد می خواهم ، اگر زنده گی فرصت داد دربارهء رزم وپیکار شاد روان عالم رزم نیز خواهم نوشت. دربارهء شخصیتی که روان فروغناک و شخصیت تابناک داشت.   


February 12th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي